با خاطره اعدامهای سال 1367 چه بايد کرد؟ با گذشت بیست سال از اعدامهای پرتعداد تابستان سال ۱۳۶۷ در زندانهای ايران، و در حالی که هنوز اشاره به اين خاطره خونين از تاريخ معاصر ايران، در داخل کشور امری غيرممکن به حساب می آيد ، اين بحث ميان تحليگران سياسی هر چه بيشتر اوج می گيرد که نسلهای آينده ايران با اين خاطره چه خواهد کرد.
"تلاش علیه فراموشی": یادمان قربانیان کشتار ۶۷ در کلن و برلین روز شنبه، ۹ شهریورمراسمی در چند شهر اروپایی به مناسبت بیستمین سالروز اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ برگزارشد؛ از جمله در بروکسل، آمستردام، کلن و برلین. این یادمانها با شعر و موسیقی و سخنرانی همراه بودند.
آيت الله منتظری نقش مصطفی پورمحمدی در اعدامهای سال 67 را تأييد کرد دفتر آيت الله منتظری تأييد کرد که اين مرجع شيعه همان گونه که در خاطرات و مکاتبات وی آمده است، مصطفی پورمحمدی وزيرکشور رژیم جمهوری اسلامی را از مسئولان 'اعدام دسته جمعی' زندانيان سياسی در سال 1367 می داند.
پس از شکنجه،به جرم «بیدینی» تیرباورن شد..دلسوختگیهای یک خواهر: 22 تیر برادر عزیزتر از جانم،بعد از چهار ماه شکنجه در اوین به جوخه رفت و تیرباورن شد...اشکام راه افتاده ..تجسم برادرم برام سخته اصلن صورتش رو بیاد ندارم.وقتی رفت من فقط 5 ساله بودم وقتی کشته شد...خاطره ای ازش ندارم فقط افکار و عقایدش که مونده،اونم از زبون دیگرون می شنوم .نمی تونم برم به مزارش ..اون تهران تو خاورانه ..نمی تونم برم و خود خوری می کنم ..هر کسی که این هفته می ره یه شاخه گل برای اونم بذاره ..خواهش می کنم بهش بگید من می خوام بیام ..ولی نمی شه...تنها آرزوی که همیشه دارم همینه که 22 تیر من خاوران باشم ..ولی هر گز نشد...اشکامو از این جا از این راه دور نثار ش می کنم و یادش رو هماره زنده نگه می دارم..اگه خودم می رفتم یه بغل گل رز سفید براش می بردم و یا یه شاخه گل مریم ...دلم براش تنگه،خیلی تنگه...برادرم 21 سالش بود که تیربارون شد ..برادرم تا لحظه آخر دست برنداشت و با فحش و فریاد و شعار دادن به جوخه رفت.لحظه آخر مشت و لگد به دهنش خورد ...تجسم کشته شدنش منو آزار می ده منو مچاله می کنه ..له ام می کنه ..تجمسش اشکامو بی اخیتار می کنه و منو تو خودم می بره...
اسامی کامل 4485 بی گناه که به دستور مستقیم خمینی در زندان ها اعدام شدند این لیست هر سال به روز می شود و منابع مختلف آن را کامل ترین لیست از اعدامی های سال 67 می دانند.
مجموعه کامل نامه های آیت الله خمینی٬ منتظری٬ و احمد خمینی٬ در باره قتل عام زندانیان سیاسی ۶۷ و نقش..خامنه ای بعد از مدتي يك نامه ديگري از امام گرفتند براي افراد غيرمذهبي كه در زندان بودند، در آن زمان حدود پانصد نفر غيرمذهبي و كمونيست در زندان بودند، هدف آنها اين بود كه با اين نامه كلك آنها را هم بكنند و به اصطلاح از شرشان راحت بشوند، اتفاقا اين نامه به دست آقاي خامنه اي رسيده بود، آن زمان ايشان رئيس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده هاي آنان ايشان با متصديان صحبت كرده بود كه اين چه كاري است كه ميخواهيد بكنيد دست نگه داريد، بعد ايشان آمد قم پيش من با عصبا نيت گفت : "از امام يك چنين نامه اي گرفته اند و ميخواهند اينها را تندتند اعدام كنند"، گفتم : "چطور شما الان براي كمونيستها به اين فكر افتاده ايد؟ چرا راجع به نامه ايشان در رابطه با اعدام منافقين چيزي نگفتيد؟" گفتند: "مگر امام براي مذهبيها هم چيزي نوشته ؟!" گفتم : "پس شما كجاي قضيه هستيد، دو روز بعد از نوشته شدن آن نامه به دست من رسيد و اين همه مسائل گذشته است، شما كه رئيس جمهور اين مملكت هستيد چطور خبر نداريد؟!" حالا من نمي دانم ايشان آيا واقعا خبر نداشت يا پيش من اين صحبتها را ميكرد. (صفحه ۶۲۳ تا ۶۴۶ خاطرات آیت الله منتظری٬ کامل در بخش نظرات)
احکام خمینی و خامنهای به حسینعلی نیری رئیس هیئت قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ اصولاً یکی از ملاک و معیارهای خمینی برای دفاع از افراد و شخصیتهای سیاسی، چگونگی برخوردشان با گروههای سیاسی و در رابطه با مقامات قضایی و امنیتی بیرحمی به کارگرفته شده از سوی آنان بود. او در همه حال از کسانی حمایت میکرد که سبعانهترین برخوردها را در ارتباط با زندانیان سیاسی داشتند. لاجوردی از این بابت نورچشم خمینی بود موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی رژیم که دستگاه جنایت رژیم را هدایت میکرد در نماز جمعه ۳۰ دیماه ۱۳۶۷ به منظور حفظ موقعیت خود و نشاندادن سرسپردگیاش به خمینی، چنین میگوید: «مشکلات دست و پاگیر سیستم قضایی مانع صدور احکام بود و اخیراً به حضرت امام اطلاع داده شد که صدور احکام به علت مشکلات دست و پاگیر به طول میانجامد. ایشان بذل توجه و عنایت فرمودند و با ارسال نامهای تأکید کردند نباید اجرای احکام خدا به تأخیر بیافتد. » و همچنین اضافه میکند: «تا امام این را فرمودند و ما احساس کردیم این اجازه را از طرف امام داریم... در عرض ۲۴ ساعت حکم داده شد: ۴ نفر اعدام شدند، ۲ تا دست بریده شد، ۳ نفر به زندان رفت» //// جناب مستطاب حجت الاسلام آقای موسوی اردبیلی - دامت افاضاته با سلام و دعا. این كار مربوط به جنابعالی است . ان شاءالله اقدام مینمایید. من با پیشنهاد آقایان: كروبی و صانعی و انتخاب آقای نیری برای این كار موافقم . البته با اختیاراتی كه خود بتواند تصمیم لازم را بگیرد. ان شاءالله موفق و موید باشید. والسلام علیكم .
پروژه ی کشتار تابستان ٦٧(علت و چگونگى تدارك ) : pdf براى پى برد ن به علت تدارك قتل عام زندانيان سياسى ناگزيربايد به چندين ماه پيش از قتل عام ٦٧برگشت و مهره هاى اصلى حاضر درمتن و صحنه ى قدرت و موقعيت و شرايطشان را در آن مقطع ازنظر گذراند . منتظرى در ١٣٦٥ در نامه اى به خمينى مى نويسد : " ... چند سالى است كه عملا اداره ى كشور و انقلاب را حضرتعالى به رؤساى سه قوه و شخص آقاى حاج احمد آقا سپرده ايد و همه كارها از ريز و درشت و تخصصى و غير تخصصى را بايد آقايان صلاح بدانند و تشخي ص دهند ، و درعمل آقاى موسوى نخست وزير تسليم آقايان خامنه اى و هاشمى و حاج احمد آقا است ، و آقاى موسوى اردبيلى هم اهل مقابله و بر خورد نيست فقط نزد ما داد مى زند كه مخالفم ولى نميتوانم ( مخالفت كنم . پس در حقيقت سه نفر تصميم گيرنده اند ... "( ٨ از ميان اين سه نفر، يعنى هاشمى رفسنجانى ، خامنه اى و سيد احمد خمينى ، نقش و موقعيت هاشمى رفسنجانى از دو نفر ديگر بر تر است . به قسمتى از خاطرات حسينعلى منتظرى توجه كنيد : " ... در آن اوايل آقاى خامنه اى با اينكه رييس جمهور بود ولى كمتر در جريان مسائل جنگ بود، بيشتر آقاى هاشمى در امور جنگ دخالت مى كرد، مثلا آقاى محسن رضايى از جبهه به آقاى هاشمى تلفن مى كرد آقاى هاشمى هم دستور مى داد كه فلان كار را به كنيد يا فلان جا برويد ، حالا يا امام اين اختيارات را به آقاى هاشمى داده بود يا اينكه اقاى هاشمى خودش كارها را به دست مى گرفت . (٩) "... "...آقاى مير حسين موسوى هم عملا صاحب راى نبود و هر چه مى گفتند بايد انجام مى داد، عملا آقاى هاشمى و احمد اقا هر چه تصميم مى گرفتند عملى مى شد. حتى گاهى آقاى موسوى نخست ( وزير از سوى خودش كارى مى كرد آنها به او تشر مى رفتند ...." ( ١٠ با نگاهى گذرا به كتاب خاطرات رفسنجانى ميتوان نقش برجسته و تعيينى او را در تصميم گيريهاى مهم ديد . هر اتفاق مهمى كه افتاده به فاصله ى كوتاهى به او گزارش شده و براى هر تصميم گيرى مهمى با او مشورت شده است . همچنين در كتاب مذكور ميتوان ديد كه احمد خمينى بارها ( براى تصميم گيرى به رفسنجانى مراجعه مى كند ونظر او را مى خواهد.( در اين مقطع هاشمى رفسنجانى وهمپالگيهايش (خامنه اى ، رى شهرى ، فلاحيان ، محسن رضايى ، عسگر اولادى ، بادامچيان، واعظ طبسى ، لاجوردى و... ) اگرچه در همه ى ارگانهاى رژيم نفوذ دارند و رفسنجانى مى داند كه بعد از مرگ خمينى...
از وحشت به غارها پناه خواهيد برد در ايران خودفروشانى را بسيج كردند تا با سنگ و آجر به مردمى كه راهى خاوران بودند حمله كنند. حكومتى كه لياقتش بيش از اين نيست كه عده اى خود فروش مدافعش باشند٠ حكومتى كه به تمامى درفساد و نفت و خون و ترياك غوطه مى خورد. حق دارد كه تحمل صداى داغداران و بازماندگان قتل عام تابستان ٦٧را تاب نيارد. حق دارد كه كابوس سپاه عظيمى از مردگان كه فريادشان پس از بيست سال از گلوى زندگان به گوش مى رسد را تاب نيارد و خوابش آشفته گردد
مصاحبه با سه تن از فرزندان اعدامشدگان (خاوران...گلی به یاد پدر) در تابستان ۱۳۶۷ گروه کثیری را کشتند، نام دست کم ۴۴۸۵ تن از آنان را میدانیم. تقریبا همه جوان بودند، عمدتا در گروه سنی ۲۰. برخی فرزند داشتند و آن فرزندان اکنون برومند شدهاند. آنان از پدر یا مادر اعدامشدهی خود چه تصویری در ذهن دارند، از تابستان ۶۷ چه تعبیری دارند و کلا از آنچه در دههی ۱۳۶۰ گذشت؟ آنان که سالها زیر سایهها زندگی کردهاند و بار یادی ممنوع را بهدوش میکشیدهاند، اکنون چه میگویند؟ با آلامها و رنجهایشان چه میکنند؟ چه چیز میتواند آرامشان کند؟ آیا روزهای از دست رفته کودکی را ، قابل بازگشت میدانند؟ آیا بخشش و یا دادخواهی برای آنها هم، دروازهای به سوی صلح و دوستی و آرامش است؟ نگاه این جوانان ه زندگی چگونه است؟ در سه مصاحبهی زیر، که با فرزندان جانباختگان اعدامهای دههی ۶۰ انجام شدهاست، پای صحبت آنها نشستیم. آنان با نام مستعار میشوند. (۱)هویتی ناگریز (۲) نشانههایی در دل (۳)پدری با دستهای پر از خوراکی
دکتر معصومه (شورانگیز) کریمیان-دختران آفتاب با گلوبندی از شبق همزمان با راه انداختن شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" در سال ۱۳۶۲ در زندان قزلحصار، یکروز ساعت ۷ صبح "حاج داوود رحمانی" به همراه اکیپ همراهش، سرزده به بند ۸ آمد و آمرانه فرمانش را صادر کرد: "اسامی که میخونم با همۀ وسایل بیاند بیرون ِ بند..." و بعد درحالیکه فاتحانه و مغرورانه بچه های بند را ورانداز میکرد زیر لب و با تمسخر ادامه داد "... منافق های پدرسوخته! جایی تشریف میبرین که چند روزه آدم میشین و تواب و سربزیر برمیگردین خدمت دوستان...". دربین اسامی بچه های بند که میخواند نام "شورانگیز" نیز قرارداشت. "دکتر معصومه (شورانگیز) کریمیان" که معمولآ او را "شوری" صدا میکردیم پزشک متخصص و تحصیلکرده یکی از دانشگاههای انگلستان بود که در سال ۶۰ در ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر شده و متعاقبآ به ۱۵ سال حبس محکوم گردیده بود. اولین بار که او را در سال ۶۱ در بند تنبیهی ۸ قزلحصار دیدم در اثر شکنجه های وحشیانه دوران بازجویی بخصوص آویزان کردنهای طولانی به شیوه "قپانی"، اعصاب کتف و دست و پایش اسیبهای جدی دیده بود و چند تا از تاندون ها و مفاصل حرکتی اش نیز دچار پارگی و ضایعات شدید شده بودند بطوریکه یک دستش از کار افتاده بود و حس نداشت و بخاطر صدمات ارتوپدیک پا، بسختی میتوانست راه برود ضمن اینکه بعد از هر چند قدمی که میرفت زانوی او ناخوداگاه خم میشد...
اولین نام در شبانگاه قتل عام: مریم گل ازمجموعه مقالات و خاطرات زندان مینا انتظاری - هر از چند گاهی که در ِ بند معروف ۸ زندان قزلحصار باز می شد و یک سری ِ جدید زندانی، باصطلاح برای تنبیه بیشتر به این بند منتقل می شدند، "حاج داوود رحمانی" رئیس لومپن قزلحصار دم در می ایستاد و با لات بازی و لودگی خاص خودش به صف بچه های تازه وارد تیکه می انداخت و می گفت: " نیروهای بالنده به پیش! اینجا منطقۀ آزاد شدَس، همه منافق و سر موضعند، برید به پیوندین به تاریخ!"... بچه های تنبیهی معمولآ از بندهای دیگر زنان در قزلحصار و یا مستقیمآ از اوین راهی این بند می شدند مریم گلزاده غفوری جزو یکی از همین سریها بود که اوایل سال ۶۲ به جمع ما در بند ۸ پیوست. او در سال ۶۱ بهمراه همسرش "علیرضا حاج صمدی" در ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر شده و به حبس سنگین محکوم گردیده بود. در همان اولین برخورد توجهم را جلب کرد. شاید به خاطر نام خانوادگیش بود چون همه ما میدانستیم که دو برادر دلیرش، صادق و کاظم، در سال ۶۰ بفاصله دو هفته تیرباران شده بودند. مریم همچنین فرزند دکتر علی گلزاده غفوری (دارای دکترای حقوق قضایی از دانشگاه سوربن فرانسه)، از روحانیون مترقی بود که در اولین انتخابات نمایندگی مجلس بعد از انقلاب، علیرغم تقلبات گسترده دزدان انقلاب، بعد از پدر طالقانی بالاترین رأی تهران را آورده بود؛ ولی خیلی زود در اعتراض به سیاست های ارتجاعی حاکمیت از آنان تبری جست و خانه نشین و منزوی گردید. مریم جوانی آرام و متین با لبخندی دوست داشتنی بود. از آنجائیکه هم در سلول و هم در بند چند مریم داشتیم، برای انکه بتوانیم بچه ها را راحت تر صدا کنیم و مشکل مشترک بودن نام آنان را حل کرده باشیم، در اینجور موارد فی البداهه با اضافه کردن یک پسوند، اسامی آنان را از هم تفکیک می کردیم. بنابراین وقتی مریم گلزاده وارد سلول شد، بی اختیار با بچه های سلول مان مثل مهین قربانی، فریده رازبان، زهرا شب زنده دار... گفتیم "مریم گل!"، که او هم با لبخند زیبایش به علامت رضایت سر فرود آورد و از آن پس مریم گل صدایش می کردیم. همچنان که در اوین "مریم توانائیان فرد" را "مریم توانا" صدا می کردیم. همینطور "مریم - ش" از دیگر بچه های بند ۸ را هم "مریم شین" صدا می زدیم، گاهی اوقات هم که سر به سرش می گذاشتیم، "شین جون" خطابش می کردیم! "مریم شین" دانشجوی سالهای آخر دندانپزشکی بود، به ...
وصيتنامه مال فرد مسلمان است او که مسلمان نبود! (روایتی از همسر یکی از اعدامیهای تابستان ۶۷) ...بالاخره مارا با ساختماني بردند، زنها در يك طرف و مرد ها در طرف ديگر. كم كم چشم بند هارا بالا زديم . ساختمان برايم آشنا بود . همان راهرو و همان اتاق ها . ساختماني كه در آن بارها و بارها بازجويي شده بودم. آن روزها كه از زير چادر و چشم بند پنهان از چشم نگهبانان به اطراف نگاه مي كردم ،در جستجوي جعفر !!!!! تمام خاطرات مثل باد از ذهنم مي گذشت و مادران و خواهران و همسران در اين مرور مرا ياري مي كردند. لحظات به كندي مي گذشت، ولي عاقبت اعلام شد، جعفر وثوقي ..... نام همسرم بود. به راه افتادم به اتاقي وارد شدم . گفتگو كوتاه بود -تو چه نسبتي با جعفر داري ؟ - همسرش هستم - ميداني چه مي خواهيم به تو بگوييم؟ -مي خواهيد بگوييد اعدامش كرده ايد. - بله ، البته ما اينكار را نكرديم - چرا؟ - براي اينكه يك دنده بود و سر حرفش ايستاده بود - كي؟ - معلوم نيست. - وصيتنامه ، من ... -وصيتنامه مال فرد مسلمان است او مسلمان نبود و فقط اين حلقه ازاو مانده. حلقه را گرفتم و در دستانم فشردم مي خواستم به وسعت تمام دنيا فرياد بزنم . ولي نتوانستم، بغض راه گلويم را بسته بود كاغذي جلويم گذاشتند و گفتند بايد تعهد بدهي كه مراسم يادبود نمي گيري و اين خبر را بطور رسمي در روزنامه يا به شكل تراكت اعلام نميكني..... گيج و منگ بيرون آمدم در پاركينگ سوار ماشينم كردند و جلوي لونا پارك تقريبا از ماشين به بيرون انداختند...
کاپیتان فروزان عبدی خاطرات زندان مینا انتظاری فروزان عبدی پیربازاری" قبل از دستگیری دانشجوی دانشگاه و از اعضای تیم ملی والیبال زنان ایران بود که طبعآ در بازی و ورزش داخل زندان نیز سرآمد همه بود، و ما با صمیمیت شیطنت آمیزی او را "کاپیتان" صدا میکردیم. وی که در بازی با توپ و حرکات داخل زمین و روی تور، تبحر فوق العاده ای داشت با وارستگی و افتادگی خاصی همچون یک مربی دلسوز هیچ فرصتی را برای آموزش همبندان خود، حتی با مینیمم امکانات از دست نمیداد. البته او فقط یک قهرمان ملی پوش در قلمرو ورزش نبود که در حیطه انسانیت و ارزشهای والای انسانی نیز سرچشمۀ زلالی بود از پاکی و صداقت و دریائی بود بیکران از مهر و عطوفت. با فروزان طی سال ۱۳۶۱ ماهها در بند تنبیهی ۸ قزلحصار بودیم؛ و چه دوران سخت و طاقت فرسا و البته در کنار هم خاطره انگیزی بود. در یکی از آن روزهای وحشت و سرکوب حوالی شروع سال ۱۳۶۲ بود که فروزان را بهمراه جمع دیگری از زندانیان مقاوم و مجاهد، برای آزار وشکنجه بیشتر و جهت انتقال به سلولهای انفرادی گوهردشت از بند ۸ خارج کردند. که در همین فاصله چندین ماه نیز به همراه گروهی از همان بچه ها و از جمله مجاهد دلیر اشرف فدایی تبریزی، در توالتهای زندان محبوس بودند. خلاصه تا یکسال و نیم بعد دیگر او را ندیدیم. تا اینکه در اواسط سال ۶۳ بدنبال برخی تغییرات و جابجایی ها در سطح مسئولین زندان (خروج باند لاجوردی و استقرار نمایندگان منتظری در زندان)، او را بهمراه سایر بچه ها از انفرادیهای گوهردشت به بند عمومی ۳ قزلحصار منتقل کردند. بدنبال همان تغییرات و باصطلاح رفرم موقت در داخل زندان بود، که ما را هم از بند تنبیهی ۸ بعد از دو سال به بند عمومی ۴ که در مجاورت بند ۳ بود، منتقل کردند. همین ایام بود که بیشتر عصرها صدای ولوله و شور و نشاط بچه های بند ۳ را می شنیدیم؛ که طبق معمول فروزان با راه انداختن بازی جمعی والیبال توی بند، همه را مشغول و مجذوب میکرد. ما هم گاهآ برای دیدنش به دور از چشم "آنتن"های رژیم، به بالای پنجره بند میرفتیم و به تماشای آنها می نشستیم.